گوگول

به دنیا خوش اومدی نازنین کوچولو

1389/11/29 15:16
نویسنده : دوستدارانت
958 بازدید
اشتراک گذاری

روز چهارشنبه ۲۷ بهمن از صبح احساس کردم نی نی کم تکون میخوره اما چون شب قبل با آهنگهایی که باباعلی گذاشته بود و نی نی خیلی تو دل مامان وووووووووووول زده بود و خیلی رقصیده بود فکر کردم شاید خسته شده و خوابیده

صبح یک کمی خرید کردم و بعد با امیر موسیقی تمرین کردم و ساعت ۲ هم ناهار رفتیم خونه ی مامانی بعد از غذا کمی به پهلو خوابیدم تا تکون بخوری اما نشد خرما و آب قند خوردم اما نشد ساعت ۶ امیرو بردم کلاس موسیقی و به بابایی گفتم که بریم سونوبیوفیزیکال تا از سلامتی عسل خانم اطمینان پیدا کنیم بابا از شرکت بعد از ۴-۵ تلفن من اومد و رفتیم اطهری سونو حدود ۱ساعت اونجا نشستیم تا دکتر اومد و سونو کرد و نمره ی ۶ از ۸ را گزارش کرد با ضربانی که وقتی خودم شنیدم نگران شدم چون کم بود و دکتر گفت ۱۲۵ تا میزنه همون جا به خانم دکتر زنگ زدم و نتیجه سونورو گفتم و خانم دکتر گفت تا نیم ساعت دیگه بیمارستان آتیه باش من هم میام و حتی دوباره زنگ زد و به بابایی سفارش کرد که خونه نرید که خطرناکه  راستی بابایی که قبلش میگفت چوپان دروغگو شدی بس که میگی تکون نمیخوره با جواب سونو شوکه شده بود با یک اس ام اس به همه خبر داد که مسافر کوچولو عجله کرده و داره میاد و خودمون هم راهی بیمارستان شدیم از وقتی راه افتادیم امیر محمد بغض کرده بود و نتونست تحمل کنه و زد زیر گریه منم خیلی دوست داشتم با صدای بلند گریه کنم اما به خاطره امیر بغضمو تو گلوم نگه داشتم

بالاخره به بیمارستان رسیدیم میترسیدم اما به روم نمی آوردم رفتیم طبقه ۴ و من باید میرفتم اتاق زایمان دیگه نتونستم بغضمو نگه دارم وبا گریه من بابایی وامیر هم که انگار دنبال این فرصت بودند زدند زیر گریه به امیر اجازه دادند تا آماده شدن من توی اتاق زایمان با من بمونهو بابایی هم بره دنبال کارهای پذیرش حدود نیم ساعت آماده شدن من برای زایمان طول کشید و حدود ساعت ۹منو بردن تو اتاق عمل و قبلش من و بابا باهم خداحافظی کردیم وکلی گریه و .....و من رفتم با کلی نگرانی تو اتاق عمل به خانم دکتر گفتم منو بیهوشی عمومی بدین من میترسم و قرار بر همین شد دکتر بیهوشی اومد و کلی هم خوش اخلاق بود ومن در کمتر از ۱ دقیقه بیهوش شدم البته قبلش یه خانمی اومد و گفت مامانت هم رسیده خدارو شکر کردم که بابایی هم پشت در اتاق عمل تنها نیست دیگه چیزی نفهمیدم به گفته بابایی عسل خانم ساعت ۹:۳۷ مارو قابل دونست و قدم روی چشم های ما گذاشت یک دختر خوشگل توپولو با وزن ۳کیلو ۴۷۰گرم و قد ۵۳ سانتیمتر و دور سر ۳۵ و دور سینه ۳۴سانتیمتر

وقتی از اتاق عمل اومدم مامان بزرگها و بابابزرگها و عمه وعمو و خاله ها همه بودند وقتی به هوش اومدم حال سوگلیمو پرسیدم و همه گفتند خوبه خدا رو شکر کردم که برای هزارو هزارمین بار لطف خدا شامل حالمون شده

هردو مامان بزرگها شبو پیشم موندنداما عسلمو پیشم نیاوردند تا صبح منتظر موندم  صبح خانم پرستار اومد گفت که نی نی ما کمی تنفسش مشکله و نمیتونه شیر بخوره و بهش سرم وصل کردن و داره آنتی بیوتیک میگیره و تا ۵ روز باید بیمارستان بمونه خیلی ناراحت شدم شوکه شده بودم پرستار گفت هر وقت از تخت اومدی پایین بیا بخش نوزادان ببینش نگران بودم به مامانم گفتم برو ببینش به کجاش سرم زدند رفت و گفت به دستش زدند و حالش خوبه 

خانم دکتر ساعت ۹ اومد منو ویزیت کرد و گفت خدا رحم کرده که دیر نشده بود دو دور بند ناف دور گردن خوشگل مامان پیچیده بود اون هم از نوع محکمش و مشکل تنفس بچه هم به همین دلیله و گفت من می تونم عصر برم خونه  توی ساعت ملاقات هم باز همه ی فامیل و همکارهای بابا یعنی عمو میثم و ریحانه جون و هدی جون هم زحمت کشیدن و به ما سر زدند  البته عمو میثم شب قبل هم چون ما دوربین نبرده بودیم دوربینشو برامون آورد بیمارستان بنده ی خدا تازه داشت میرفت عروسی که ما زنگ زدیم دیگه عروسی هم نرفت و اومد بیمارستان انشااله عروسیش جبران کنیم خلاصه تا شب چند بار به عسلمون سر زدیم و ساعت ۷ هم اومدیم خونه و تلفونی حال نی نی رو پرسیدیم  و خدارو شکر خوب بود و امروز هم قراره بریم بهش سر بزنیم وتلفنی پرسیدیم گفتند دکتر گفته میتونه شیر بخوره شیر هم براش می بریم خیلی صحبت کردم شاید به این خاطره که نی نی نیست که منو تمام وقت مشغول کنه 

خدایا مواظب دخملمون باش و زودتر خوب بشه و بتونیم بغلش کنیم و نوازشش    

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گوگول می باشد